گنجینه ی شعر و ادب(تکالیف مدرسه: 1402 ـ 1401)

دبیر ادبیات و نگارش پایه ششم تا دوازدهم، مطالعات اجتماعی هفتم، تفکّر و سبک زندگی هفتم و هشتم؛ ناحیه 2، 3، 4، 5 شهرستان اصفهان

گنجینه ی شعر و ادب(تکالیف مدرسه: 1402 ـ 1401)

دبیر ادبیات و نگارش پایه ششم تا دوازدهم، مطالعات اجتماعی هفتم، تفکّر و سبک زندگی هفتم و هشتم؛ ناحیه 2، 3، 4، 5 شهرستان اصفهان

شاعر دوره ی صفوی «نَظیری نیشابوری»:
درس ادیب اگر بُوَد زمزمه ی محـبّتی
جمعه به مکتب آوَرَدطفلِ گُـریـزپای را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این وبلاگ، برای اطلاع رسانی و در راستای
اهداف آموزش و پرورش ایجاد شده است.

هدف از مطالب این وبلاگ، راهنمایی و کمک
به دانش آموزان عزیز، در فراگیری بهتر مطالب
کتب درسی است.

سعی می کنم در اسرع وقت، نظرات و ... را
پاسخ بدهم.

با آرزوی سربلندیِ تمام دانش آموزان عزیزم
(مسجدی ـ دبیر ادبیات و نگارش)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅دبیر ادبیات و نگارش ششم تا دوازدهم
✅دبیر تخصصی رشته ادبیات و علوم انسانی
یعنی درس علوم و فنون ادبی1 و 2 و 3
دهم، یازدهم و دوازدهم رشته ی انسانی
✅دبیر تفکّر و سبک زندگی هفتم و هشتم
✅دبیر مطالعات اجتماعی پایه هفتم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر زیر از زنده یاد ایرج میرزا:

1 ـ گفت استاد مَبَر درس از یاد
یاد باد آنچه مرا گفت استاد

2 ـ یاد باد آنکه مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد

3 ـ هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادرِ من نادان زاد

4 ـ پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد

5 ـ پس مرا منّت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد

6 ـ هر چه دانست بیاموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد

7 ـ قدرِ استاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد

8 ـ گر بمردست ،روانــــش پر نور
ور بود زنده ، خدایش یار باد !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر زیر از مهدی فرجی:
به پای خودمان
1ـ خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان

2ـ این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان

3ـ بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند
خودمان آینه هستیم برای خودمان

4ـ ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان

5ـ احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان

6ـ من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم
دیگران را نگذاریم به جای خودمان

7ـ دیگران هر چه که گفتند بگویند،بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ ارديبهشت ۰۱، ۱۷:۲۳ - A
    عالی

ضرب المثل های فارسی

شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ق.ظ

• حرف آ ، ا

• آب از آب تکان نمی خورد : همه چیز در نهایت آرامی است

• آب از دستش نمی چکد : بسیار خسیس است


• حرف آ ، ا

• آب از آب تکان نمی خورد : همه چیز در نهایت آرامی است

• آب از دستش نمی چکد : بسیار خسیس است

• آب از دهان سرازیر شدن : بی نهایت شیفته چیزی شدن

• آب از سرچشمه گل آلود است : کار از بالا خراب است

• آب از سرش گذشت : بدبختی به منتهی رسیده ، کارش اصلاح شدنی نیست

• آب به غربال پیمودن : کار بیهوده کردن

• آب بر آتش ریختن : فتنه را نشاندن ، غمی را تسلا دادن

• آب برای من ندارد نان که برای تو دارد : گویند وقتی حاج میرزا آقاسی به حفر

قنات امر داده بود . روزی که برای بازدید چاهها رفت ، مقنی اظهار داشت که کند

قنات در این جا بی حاصل است چون این زمین آب ندارد . حاجی جواب داد : بله !

اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد .

• آب به سوراخ مورچه ریخته اند : عده زیادی ناگهان از جایی بیرون آمده اند

• آب در هاون کوبیدن : به کار بدون نتیجه مشغول شدن

• آب پاکی روی دست کسی ریختن : کسی را به کلی نا امید کردن

• آب در دست داری نخور : ( یا همون آب دستته بزار زمین ) بسیار شتاب کن

• آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم : مقصود و مراد در کنار ماست و از آن

 بی خبر هستیم

• آب دست یزید افتاده : کالای فراوان و ارزان قیمت در دست محتکری گران

فروش است

• آب دهان مرده است : مرکبی کم رنگ است

• آب را گل آلود می کند تا ماهی بگیرد : اشاره به کسی است که به کدورت

  میان دوستان و خویشاوندان دامن میزند تا خود از دشمنی آنان فایده بب

• آب زیر پوستش رفته : چاق و سر حال شده

• آب زیر کاه : مکار ، بد جنس

• آبشان از یک جو نمی رود : ( یا همون آبشون تو یه جوب نمیره ) به دلیل

اختلافی که دارند ، نمی توانند با هم همراه باشند

• آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب : کار از کار گذشته ، دیگر

  امیدی به اصلاح کار نیست

• آب که سر بالا می رود ، قرباغه ابوعطا می خواند : جاهلی را گویند که

  با گفتاری اظهار فضل کن

• آب نطلبیده مراد است : وقتی ناخاسته برای کسی آب بیاورند به فال نیک

است

• آب نمی بیند و گرنه شناگر قابلی است : ذاتا شرور است ، اگر خطا

شرارتی مرتکب نمی شود ، وسیله و دسترس ندارد

• آدم از کوچکی بزرگ می شود : برای رسیدن به مقام عالی و فرماندهی ،

باید از اطاعت و فرمانبرداری آغاز کرد

• آدم بد حساب دو دفعه می دهد : بد حساب غالبا بدهی را با خسارت

می پردازد

• آدم به کیسه اش نگاه می کند : آدمی باید به اندازه درآمدش خرج کند

• آدم چرا روزه شک دار بگیرد : کاری که احتمال ضرر و زیان در آن است نباید مرتکب شد

• آدم حسابش را پیش خودش می کند : قبل از آنکه صاحب حق مطالبه کند ، باید حق او را ادا کرد

• آدم خوش معامله شریک مال مردم است : مردم از شراکت و همکاری با آدم خوش حساب و با انصاف استقبال می کنند

• آدم دست پاچه کار را دوبار می کند : با عجله کارد کردن غالبا باعث خراب شدن کارها می شود

• آدم دو دفعه نمی میرد : ترس از مرگ نباید مانع دفاع از حق شود

• آدم زنده زندگی می خواهد : آدمی برای زندگی کردن به اسباب و لوازم آن نیازمند است

• آدم گرسنه سنگ را هم می خورد : به کسی می گویند که به بهانه خوشمزه نبودن غذا از خوردن آن امتناع می کند

• آدم هزار پیشه کم مایه است : کسی که به کارهای گوناگون بپردازد از نتیجه همه آنها باز می ماند

• آدمی جایز الخطاست : هر انسانی ممکن است خطایی مرتکب شود

• آدم یک بار پایش به چاله می رود : از آسیب و ضررها باید عبرت گرفت

• آرزو بر جوانان عیب نیست : آرزوهای بزرگ برای جوانان ناپسندیده نیست

• آستین بالا زدن : با عزم و اراده محکم کار را آغاز کردن

• آسمان که به زمین نمی آید : کار بزرگ و خطیری نیست ، پیش آمد غیر قابل جبرانی پیش نمی آید

• آسمان و ریسمان : دوچیز نامتناسب

• آسیا به نوبت : در همه کارها باید نوبت را رعایت کرد

• آشپز که دو تا شد ، آش یا شور می شود یا بی نمک : در هر کاری باید یک نفر مسئول و تصمیم گیرنده باشد

• آش دهان سوزی نیست : آنقدر که می گویند دوست داشتنی و مطلوب نیست .

• آش نخورده و دهان سوخته : به گناه نکرده مجازات شدن

• آشی برایت بپزم که یک وجب روغن داشته باشد : هنگام تهدید می گویند ، یعنی ، آنچه از کارهای بد تو می دانم بیان می کنم

• در آفتاب بگذاری راه می افتد : خطش خیلی بد است

• آفتاب در ملکش غروب نمی کند : شرق و غرب زمین در تصرف اوست

• آفتاب لب بام است : پیر است و مرگش نزدیک

• آفتابه خرج لحیم است : به تعمیر نمی ارزد

• آفتابه لگن به شش دست ، شام و نهار هیچ چیز : کار پر سر و صداست اما نتیجه ای در بر ندارد

• آمدم ثواب کنم کباب شدم : در عوض کار یا نیت خوب دچار ضرر و زیان شدم

• آنجا رفت که عرب نی انداخت : دیگر بر نمی گردد ، از دست رفته را باز نخواهد یافت

• آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند : خیر خواه مردم باش

• آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری : همه زیبایی های ظاهری و خصلت های نیک در شما جمع است

• آنچه در آینه جوان بیند ، پیر در خشت خام آن بیند : ÷یران به واسطه تجربه خود روشن بینتر از جوانان هستند .

• آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است : آدم درستکار را از بازرسی باکی نیست

• آن را که عیان است چه حاجت به بیان است : مطلب آنقدر واضح و روشن است که به توضیح و تذکر نیاز ندارد

• آن روی ورق را نخوانده است : فقط یک طرف کار را می بیند و بدین خاطر غلط حکم می کند

• آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت : انتظار منفعت ، همچون گذشته حالا بیجاست

• آنقدر بایست تا علف زیر پایت سبز شود : انتظارت بی نتیجه است

• آنقدر سمن هست که یاسمن گم است : شخص او در میان دیگران اهمیت چندانی ندارد ، با وجود این همه خواهنده به او چیزی نمی رسد

• آنقدر مار خورده ، افعی شده : آنقدر مرتکب کار بد و اعمال زشت شده که به آسانی به نیات بد دیگران پی می برد و آن را دفع می کند

• آن که شیران را کند رو مزاج ، احتیاج است احتیاج است احتیاج : نیازمندی ، آدمی را به فروتنی و تملق وا می دارد .

• آواز دهل شنیدن از دور خوش است : بسا چیز یا کس که از دور مهیب و خطیر می نماید ، از نزدیک به دیده حقیر و ناچیز می آید

• آه از نهاد کسی بر آمدن : بسیار غمگین یا پشیمان شدن

• آه در بساط ندارد : مفلس و بینواست

• ابلهی گفت و احمقی باور کرد : گوینده و شنونده هر دو ساده لوح و خوش باور هستند

• اجاره نشین خوش نشین است : مستاجر ، تحمل بدرفتاری همسایگان و خرابی خانه و بدی آب و هوا را نمی کند !

• ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان : لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان که هر چه در کار ایشان در نظرم ناپسند آمد ، از آن پرهیز کردم

• ارزان خری ، انبان خری : چیز خوب را ارزان نمی فروشند

• از آب و گل در آمدن : به حد مردان رسیدن

• از آنجا مانده ، از اینجا رانده : از هر دو طرف زیان دیده

•از الف تا یا دانستن : از سر تا ته کاری آگاه بودن

• از این شاخ به آن شاخ پریدن : پراکنده سخن گفتن

• از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند : حرف نشنو و بی توجه است

• از بی کفنی زنده است : فقیر و بی چیز است

• از پارو بالا رفتن : وافر و بسیار بودن

• از تو حرکت از خدا برکت : خداوند به آنکه بکوشد روی می دهد

• از چاله در آمد به چاه افتاد : دچار زیان و خطر سخت تری شد

• از خر شیطان پیاده شو : جنگ و فتنه درست نکن

• از دماغ فیل افتاده : بسیار متکبر است

• از دور دل می برد از نزدیک زهره : از دور زیبا و فریبنده است و از نزدیک زشت و ترسناک

• از دوست یک اشارت ، از ما به سر دویدن : آماده اجرای اوامر شما هستیم

• از دیوار راست بالا می رود : بسیار شیطان است

• از سر ما هم زیاد است : بخشش او کافی است

• از سیر تا پیاز چیزی خبر داشتن : از جزئیات چیزی کاملا آگاه بودن

• از شیر مادرت حلال تر : بسیار مباح و روا

• از کوزه همان برون تراود که در اوست : بیش از این نباید از او انتظار داشت ، آنچه در ظاهر است نشان از باطن دارد

• از کیسه خلیفه می بخشد : از مال دیگری عطا می کند

• از گل نازکتر به کسی نگفتن : در نهایت مهربانی و ادب با کسی گفتگو کردن

• از ما اصرار ، از او انکار : هر چه پا فشاری کردیم نپذیرفت

• از ماست که بر ماست : آنچه بر سر آدمی می رود ، نتیجه اعمال خود اوست

• از هول حلیم درون دیگ افتاد : حریص و شتاب زده است

• استخوان خرد کردن : برای تحصیل و دانش رنج و سختی کشیدن

• استخوان لای زخم گذاشتن : کاری را به عمد طول دادن ، بر رنج و محنت کسی افزودن

• اشتها زیر دندان است : به کسی گویند که اظهار بی میلی به خوردن کند ، یعنی اگر کمی بخورید میل زیاد می شود

• اشکش در آستین است : با اندکی ناملایمی می گرید

• اگر به دریا برود ، دریا خشک می شود : نا مبارک و شوم است ( یعنی خیلی بدشانسه )

• اگر دیر آمدم شیر آمدم : هر چند به طول انجامید لیکن به مقصود رسید

• اگر دیر گفتی گل گفتی : هرچند پس از دیگران عقیده خود را اظهار کردی لیکن بسیار پسندیده گفتی




• انگشت به دهان ماندن : بسیار متعجب شدن




• انگشت نمای خلق شدن : به بدی مشهور شدن




• ایراد بنی اسرائیلی گرفتن : خرده گیری های بسیار و نابجا کردن




• این به آن در : آنچه عوض دارد گله ندارد ( البته تو کتاب اینطوری نوشته بود منم دست توش نبردم اما معنی این ضرب المثل خودش یه ضرب المثل دیگه اس ولی معنی هر دوتاش یکیه )




• این ره که تو میروی به ترکستان است : راه و روشی که در پیش داری ، عاقبت خوبی ندارد




• این قافله تا به حشر ، لنگ است : هر روز در این کار مشکلی نو ظاهر می شود




 







• حرف ب




• به باد هم نگو : این راز را سخت پوشیده نگه دار




• با پنبه سر بریدن : با نرمی و لطف به کسی آسیب و ضرر رساندن




• باد آورده را باد می برد : هر چه آسان به دست آید ، آسان هم از دست خواهد رفت




• باد به پشت کسی خوردن : پس از مدتی کاهلی و بیکاری ، شروع کار بر کسی دشوار بودن




• باد در آستین کسی کردن : کسی را با تعریف و تمجید فریفتن




• با دمش گردو می شکند : از پیش آمد حاضر بسیار شاد و خرسند است




• بادنجان بم آفت ندارد : خاطر جمع باش به او آسیبی نمی رسد




• بادنجان دور قاب چین : چاپلوس و متملق




• بار کج به منزل نمی رسد : کار از پایه خراب ، نتیجه ای در بر ندارد




• بازی اشکنک دارد ، سر شکستنک دارد : مثلی است متداول میان اطفال ، برای تسلا به کودکی می گویند که در بازی به او آسیب رسیده است




• با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن : با وجود فقر و بی بضاعتی صورت ظاهر را حفظ می کند




• با شاخ گاو سر را به جنگ انداختن : خود را به مهلکه انداختن




• با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن : به واسطه امید و اعتقاد نابجا در بلا گرفتار آمدن




• بالای سیاهی که رنگی نیست : بدتر از این نخواهد شد




• باید گذاشت در کوزه آبش را خورد : این وعده وفا نخواهد داشت




• با یک دست دو هندوانه نمی توان برداشت : به انجام رساندن دو کار خطیر همزمان دشوار است




• با یک گل بهار نمی شود : از یک مورد نتیجه کلی نمی شود گرفت




• ببینیم و تعریف کنیم : در پاسخ آن که ادعا کند چنین و چنان کنم گویند




• بد را باید بد گفت ، خوب را خوب : اگر پیش از این کارهای بدی کرده است ، این یک کارش خوب بوده




• برای کسی بمیر که برای تو تب کند : غم کسی را بخور که بر غم تو اندوهگین شود




• برای همه مادر است برای من زن بابا : با همگان مهربان است و با من بی مهری می کند




• بر یخ نوشتن : قطع امید کردن




• بزک نمیر بهار میاد ، کنبزه با خیار میاد : وفای این وعده بسیار دور است




• بوی حلواش می آید : پیر است و مرگش نزدیک




• به روباه گفتند : شاهدت کیست ؟ گفت : دمم : شاهد مغرض است و با این شهادت به او منفعتی می رسد




• به گمانش علی آباد شهری است : به غلط گمان نیک روزی می برد




• به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود : زیاده طلب می کند تا طرف به اندازه کافی تن بدهد




• به نام ما به کام تو : به ظاهر از آن ماست اما نفعش به دیگری می رسد




• یک تیر و دو نشان زدن : از امکانات موجود نهایت بهره را بردن




• بی رگ است : غیور نیست




 







• حرف پ




• پا تو کفش کسی کردن : در کار دیگری دخالت کردن




• پا در یک کفش کردن : اصرار و پا فشاری کردن




• پارسال دوست ، امسال آشنا : به شوخی به دوست یا آشنایی می گویند که مدتی دراز از او بی خبر بوده اند




• پایت را به اندازه گلیمت دراز کن : زیاده روی نکن




• پایش لب گور است : به خاطر پیری مرگش نزدیک است




• پته اش روی آب افتاد : رسوا شد ، رازش آشکار شد




• پز عالی جیب خالی : با وجود بی بضاعتی خویشتن را چون توانگران می آراید




• پشت پا زدن : با تحقیر ، ترک گفتن




• پشت چشم نازک کردن : ناز کردن




• پشت دستش را داغ کرد : با خود عهد کرد که بار دیگر این کار را نکند




• پشتش باد خورده : پس از مدتی بیکاری ، هنگام شروع به کار ، کاهلی می کند




• پشت و روش معلوم نیست : دو رو و منافق است




• پشم در کلاه نداشتن : در خور بیم و هراس نبودن




• پشه لگدش زده : مریض نیست و از نازک طبعی ، گمان ناتندرستی به خود می برد




• پل خر بگیری : محل امتحان و آزمایش




• پولش از پارو بالا می رود : مال فراوان دارد




• پیراهن عثمان کردن : حقی را وسیله پیشرفت باطلی کردن




• پی نخود سیاه فرستادن : کسی را با ارجاع به کاری ، از سر باز زدن




 







• حرف ت




• تا تنور گرم است بچسبان : تا اسباب و وسایل هست ، برای رسیدن به مقصود بکوش ، فرصت را غنیمت شمار




• تا گوساله گاو شود ، دل صاحبش آب شود : رسیدن به مقصود ، با سختی و مرارت توأم است




• تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها : بیشتر اوقات مشهورات بر حقیقت مبتنی است




• تب تند زود عرقش می آید : دوستی های بی حد و اندازه ، غالبا به سردی یا دشمنی مبدل می شود




• ترحم بر پلنگ تیز دندان ، ستم کاری بود بر گوسفندان : رحم آوردن بر بدان ، ستم است بر نیکان




• تعارف آمد و نیامد داره : با این که گمان می بردید احسان شما را نمی پذیرد ، بر خلاف پذیرفت




• تعارف شاه عبد العظیمی است : به زبان می گوید اما از دل راضی نیست ( منظور همون تعارف اصفهانیه )




• تو را به گور من نمی گذارند : به خاطر گناه من ، تو را عذاب نمی کنند




• توی دعوا حلوا پخش نمی کنند : ستیزه و دعوا غالبا با زد و خورد و سخنان درشت توأم است




• توی دهن شیر می رود : بسیار شجاع و نترس است




• تیر از کمان رفت : وقت تدارک کار گذشت




• تیری به تاریکی انداختن : به گمان و حدس نتیجه و سود ، کاری کردن




• تیشه بر ریشه خود زدن : خود را در معرض خطر نابودی قرار دادن







• حرف ج




• جا تر است و بچه نیست : کار از کار گذشته و چیزی موجود نیست




• جا گرم کردن : در محلی مستقر شدن




• جانا سخن از زبان ما می گویی : گله و شکایت بیجا از من دارید ، من خود به گله کردن از شما اولی هستم




• جان به عزراییل نمی دهد : بسیار خسیس است




• جان پدر ، تو سفره بی نان ندیده ای : هنوز جوانی و قدر مال نمی دانی




• جان کسی را بر لب آوردن : کسی را مدت زیاد در انتظار گذاشتن




• جای سوزن انداختن نیست : بسیار شلوغ است




• جای شکرش باقی است : باید خدا را شکر کرد که از این بدتر نشده است




• جایی نمی خوابد که آب زیرش برود : آن قدر زیرک است که کاری نمی کند تا دچار ضرر و زیان شود




• جگرش برای فلان چیز لک زده است : آرزومند خوردن یا داشتن آن است




• جنگ اول به از صلح آخر : قرار اول کار بهتر از تفاهم پس از دعواست




• جواب دندان شکن : پاسخ به جا و موجه




• جواب های هوی است : درشت گوی ، درشت می شنود




• جوجه را آخر پاییز می شمارند : نتیجه در پایان کار مشخص می شود




• جیبش را تار عنکبوت گرفته است : دیری است که نقدی به جیب ندارد




 







• حرف چ




• چار دیواری ، اختیاری : آدمی اختیار خانه خود را دارد




• چار میخ کردن : محکم کردن




• چاقو دسته خودش را نمی برد : نزدیکان و دوستان به یکدیگر زیان و آسیب نمی رسانند ( غلط کردی - من از بیگانگان هرگز ننالم :: که با من هرچه کرد آن آشنا کرد )




• چاه کن ته چاه است : ظلم و ستم ، فرجامی جز بدبختی ندارد




• چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ : در کارها باید آینده نگر و محتاط بود




• چراغ کسی تا صبح نمی سوزد : خوشبختی های این جهانی دایم و پایدار نیست




• چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است : بخششی نابجاست




• چشم بازار را در آورده : بسیار بد خرید کرده است




• چشم به راه داشتن : در انتظار کسی بودن




• چشمت روز بد نبیند : آنچه بر ما رفت امید که بر تو نرود




• چشم چشم را نمی بیند : سخت تاریک است




• چشم ما شور بود ؟ : چرا تا ما آمدیم ، شما قصد رفتن کردید ؟




• چشم و چراغ : برگزیده و محبوب ( دید تو سریالا میگن اسد الله خان شما چشم و چراغ خونه اید )




• چشم و دل پاک است : کاملا مورد اطمینان و اعتماد است




• چشم و دل سیر است : بی اعتنا به مال و بلند نظر است




• چشم هایش آلبالو گیلاس می چیند : در اثر بی خوابی ، اشیا را درهم و تار می بیند




• چوب دو سر طلاست : پیش دو طرف دعوی ، منفور و بی آبروست




• چون دخلت نیست ، خرج آهسته تر کن : مخارج و درآمد آدمی باید متناسب باشد




• چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست : وقتی به کمال مطلوب رسیدی ، سایر کمالات خود به خود حاصل می شود




• چیزی که عوض دارد گله ندارد : وضع حاصل پی آمد طبیعی کار شماست




 







• حرف ح




• حاجی ارزانی : به شوخی به گران فروشان می گویند




• حرف حق تلخ است : وقتی کلام حق ، به زیان شنونده باشد آن را بر نمی تابد




• حرف حق نزن ، سرت را می برند : هر راستی را نباید گفت




• حرف خودت را کجا شنیدی ؟ آنجا که حرف مردم را : غیبت کننده که در حضور شما بد دیگران را می گوید ، بدون شک ، از شما هم در حضور دیگران بد خواهد گفت




• حرف مرد یکی است : مرد از گفتار خود بر نمی گردد




• حساب به دینار ، بخشش به خروار : حسابگری با بخشش منافات ندارد




• حساب ، حساب است ، کاکا برادر : دوستی و خویشاوندی را نباید در معامله دخالت داد




• حنایش رنگی ندارد : بر گفته ها و وعده های او حساب نمی توان کرد




• حواله سر خرمن است : این وعده وفا نخواهد داشت




 







• حرف خ




• خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند




• خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست




• خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست




• خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی !




• خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است




• خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد




• خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟




• خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت




• خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟




• خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود




• خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است




• خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد




• خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد




• خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده




• خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است




• خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود




• خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است




• خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است




• خرش به گل مانده : ناتوان شد




• خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم




• خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد




• خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند




• خط و نشان کشیدن : تهدید کردن




• خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم )




• خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است




• خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی )




• خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود )




• خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد




• خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره )




• خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند




• خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود




• خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند




• خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم




• خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )







• حرف د




• دارندگی و برازندگی : ثروتمندان ، در خور شأن خویش زندگی می کنند .




• دایه مهربانتر از مادر : آن که بیش از حد و نابجا محبت می کند .




• درِ باغ سبز نشان دادن : با وعده و وعید ، فریب دادن .




• در پوست نگنجیدن : از رسیدن به آرزویی بسیار شاد بودن .




• در خانه اگر کس است یک حرف بس است : شنونده اگر عاقل باشد ، اشارتی کافی است .




• درِ خانه ات را ببند ، همسایه ات را دزد نکن : مالت را حفظ کن تا گمان دزدی به کس نبری .




• در دروازه را می توان بست ، دهن مردم را نمی توان بست : بهانه به دست خلق نباید داد ، چون مردم از غیبت و سخن چینی پروا ندارند .




• درد کوه را آب می کند : لاغری در بیماری ، شگفت انگیز نیست .




• درزی (خیاط) در کوزه افتاد : مردی درزی ، بر دروازه ی شهر دکان داشت و کوزه ای به دیوار آویخته بود ؛ هر وقت جنازه ای را از شهر بیرون می بردند ، وی سنگی در کوزه می انداخت و هر ماه سنگ ها را می شمرد . بعد از مدتی درزی خود از دنیا رفت . مردی به سراغ او آمد و دکانش را بسته یافت . از همسایه پرسید درزی کجاست ؟ همسایه گفت « درزی در کوزه افتاد » .




• در کار خیر ، حاجت هیچ استخاره نیست : در انجام کار خیر ، تردید نباید کرد .




• در مثل ، مناقشه نیست : در مثلی که آوردم مقصودم شما نبودید .




• دروغ گو کم حافظه است : دروغ گو ، خود ، خویش را رسوا می کند .




• در هفت آسمان یک ستاره ندارد : بسیار درویش و تهیدست است .




• در ، همیشه به یک پاشنه نمی گردد : اوضاع ، همیشه این طور نخواهد بود .




• دست از جان شستن : برای رسیدن به مقصود ، تن به مرگ دادن .




• دست بالای دست بسیار است : بر زیردستان ، ستم روا نیست . قدرتمند تر از شما هم هست .




• دست به دامن کسی شدن : به کسی پناه بردن .




• دست به دست کردن : تعلل و تسامح کردن .




• دست به دهن : بی چیز و نیازمند .




• دست به سرش کرد : با ارجاع کاری او را از سر خود باز کرد .




• دست به عصا راه رفتن : احتیاط کردن .




• دستِ پیش را گرفته است : با آن کخ خود ستمگر است ، حریف مظلوم و ستم دیده را ، جفا کار می خواند .




• دست راستش زیر سر شما باشد : امید است که شما هم به این خوشبختی برسید .




• دست رد به سینه کسی زدن : خواهش و التماس کسی را نپذیرفتن .




• دستش به پشتش نمی رسد : وقتی داخل خانه می شود ، در را نمی بندد .




• دستش به دهنش می رسد : آن قدر استطاعت مالی دارد که نیازمند دیگران نباشد .




• دستِ شکسته وبال گردن : از تحمل بدخلقی خویشاوندان و دستگیری بستگان تهیدست و




بی چیز ، چاره ای نیست .




• دستم بی نمک است : به هر که نیکی می کنم ، در حق من بدی می کند .




• دسته گل به آب دادن : مرتکب کاری ناسزاوار شدن .




• دستی از دور بر آتش داری : از رنج و سختی کار ، کاملا آگاه نیستی .




• دستی که نمی شود برید ، باید بوسید : وقتی بر حریف غلبه نمی توان کرد ، باید تسلیم شد .




• دل به دریا زدن : با وجود خطر و بیم هلاک ، بر کاری مصمم شدن .




• دل به دل راه دارد : دوستی و محبت ، پیوسته دو سویه است .




• دل دادن و قلوه گرفتن : شیفته وار و مشتاقانه با یکدیگر سخن گفتن .




• دل دل کردن : مردد بودن .




• دمش را روی کولش گذاشت : نا امید و شکست خورده ، برگشت .




• دم ، غنیمت است : فرصت را از دست نباید داد .




• دندان تیز کردن : به چیزی طمع بستن .




• دندان گرد بودن : بر کالاهای خود نرخ گران گذاشتن .




• دندانی که درد می کند باید کشید : زن یا دوست بد را باید ترک گفت .




• دنیا دو روز است : از خوشی های دنیا باید بهره برد




• دنیا محل گذر است : باید بدی کنندگان و دشمنان را بخشود .




• دنیا هزار رو دارد : پیش آمدها را باید در نظر گرفت و احتیاط را از دست نداد .




• دو پا داشت ، دو پا هم قرض کرد : به تندی گریخت .




• دو پا در یک کفش کردن : سماجت و پافشاری کردن .




• دود از سر بلند شدن : بسیار و متعجب و متحیر شدن .




• دود از چراغ خوردن : برای تحصیل دانش ، رنج فراوان بردن .




• دودش به چشم خودت می رود : کیفر این کار زشت را خودت خواهی دید .




• دوری و دوستی : رفت و آمدِ زیاد از حد ، به کدورت و دل آزردگی می انجامد .




• دوست آن باشد که گیرد دست دوست ، در پریشان حالی و درماندگی : دوست خوب هنگام سختی و درماندگی همراه آدمی است .




• دوستیِ خاله خرسه : محبت جاهلانه که بر ضرر محبوب منجر شود .




• دو قرت و نیمش باقی است : با وجود این همه محبت و لطف ، باز هم ناسپاسی می کند .




• ده مَرده حلاج است : بسیار زیرک و کاری است .




• دهنش آستر دارد : غذاهای بسیار گرم را به آسانی می خورد .




• دهنش بوی شیر می دهد : هنوز خلق و خوی بچگانه اش باقی است ؛ بچه است .




• دهنش چاک و بست ندارد : راز نکهدار نیست ؛ بی جهت دشنام و ناسزا می گوید .

• دیگی به دیگ می گوید رویت سیاه : خود او صاحب همان عیب است که در دیگران می جوید.

• دیگران کاشتند ، ما خوردیم ؛ ما می کاریم تا دیگران بخورند : آسایش فعلی ما حاصل رنج

گذشتگان است و بالطبع راحتِ آیندگان ، منوط به سعی و خدمت ماست

• دیوار حاشا بلند است : انکار کردن سهل است .

• دیوار موش دارد ؛ موش هم گوش دارد : گفتن اسرار با آواز بلند ، نشان از بی خردی است .

• دیواری از دیوار ما کوتاه تر ندیده : ما را از همه ضعیف تر دیده ، از این رو به ما ستم روا می دارد .


• حرف ر

• رخت بر بستن : مردن .

• رشته ها پنبه شدن : رنج و تعبی ، باطل و هدر شدن .

• رفتم ثواب کنم ، کباب شدم : در ازای نیکی بدی دیدم

• رگ خواب کسی را به دست گرفتن : راه نفوذ و تأثیر در کسی یافتن .

• روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد : وقتی از گرسنگی بی تاب شوند گویند .

• روی پایش بند نیست : از پیشآمد حاضر ، بسیار شاد و خوشحال است . ( فکر کنم برا خستگی هم میگن )

• ریشش را در آسیا سفید نکرده : آزموده و با تجربه است .

• ریگ در کفش داشتن : مقصود نهانی داشتن .


• حرف ز

• زاغ سیاه کسی را چوب زدن : در کار کسی تجسس کردن .

• زبان سرخ ، سر سبز می دهد بر باد : نسنجیده سخن گفتن ، پشیمانی در بر دارد .

زبانم مو درآورد : از بس گفتم خسته شدم

• زمستان را شبی ، پیران را تبی : پیران در زمستان تحمل سرما را ندارند

• زمستان رفت ، روسیاهی به زغال ماند : با این که یاری و مدد نکرد ، کار چنان که منظور بود انجام گرفت .

• زنگوله ی پای تابوت : طفل خرد سال مرد پیر .

• زیر آب کسی را زدن : کسی را نزد دیگری منفور کردن ، کسی را از کار بر کنار کردن .


• زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن : کسی را با سخن دروغ و چاپلوسی به نخوت و عجب دچار کردن .

• زیر پای کسی پوست خربزه گذاشتن : با حیله و فریب ، کسی را دچار خطر و زیان کردن ، پاپوش درست کردن

• زیر پای کسی نشستن : کسی را با وعده ها و گفتارهای دروغین ، فریب دادن .

• زیر کاسه ، نیم کاسه ای است : فریب و حیله ای در این کار پنهان است .

• زیره به کرمان بردن : کار عبث و بیهوده کردن .


• حرف س

• سال به سال دریغ از پارسال : هر چه بگذرد ، اوضاع نا بسامان تر است .

• سایه اش را با تیر می زند : سخت با او دشمنی دارد .

• سبیلش را چرب کردن : به او رشوه دادن .

• ستاره سهیل است : زود به زود نمی توان او را دید ، غیبت او طولانی است .

• سراپا گوش بودن : با دقت شنیدن .

• سر به صحرا نهادن : در غم و اندوهی ، چون دیوانگان را بیابان گرفتن .

• سر بیگناه بالای دار نمی رود : بی تقصیری شخص بیگناه ، عاقبت آشکار می شود .

• سر پیری و معرکه گیری : این کار برای شما که سن و سالی دارید شایسته نیست .

• سرِ رشته گم کردن : راه رسیدن به مقصود را از دست دادن .

• سرش از خودش نیست : جوانمرد و بخشنده است .

• سرش برای فلان کار درد می کند : میل و علاقه همیشگی به آن کار دارد .

• سرش برود زبانش نمی رود : سخت حاضر جواب است . ( حامد رو میگه )

• سرش برود شکمش نمی رود : بسیار پرخور و شکموست

• سرش به سنگ خورد : به خاطر بی تجربگی و خود رأیی ، از کار نتیجه ای نگرفت

• سر نا را از سر گشادش می زند : کار را از راه و روش معمول آن انجام نمی دهد .

• سر و ته یک کرباس اند : همگی مثل هم هستند .

• سر و گوش آب دادن : آگاهی و اطلاعی اندک حاصل کردن .

• سری از هم سوا هستند : بسیار با هم دوست و مهربان اند .

• سری را که درد نمی کند ، دستمال نمی بندند : بیهوده دنبال دردسر نباید رفت .

• سفره اش همیشه پهن است : اسرار خود و خانواده اش را به طول و تفصیل برای

دیگران شرح می دهد .

• سگ زرد برادر شغال است : در ناجنسی هر دو مثل هم هستند .

• سگ صاحبش را نمی شناسد : ازدحام مردم در آنجا زیاد است .

• سنبه پر زور است : حریف قوی است .

• سنگ روی یخ شدن : پیش دیگران شرمسار شدن .

• سنگ کسی را به سینه زدن : از کسی حمایت و هواداری کردن .

• سنگ مفت ، گنجشک مفت : کاری است که دستمایه نمی خواهد ، شاید نتیجه هم

بدهد .

• سیاه کاسه : خسیس ، بخیل .

• سیب زمینی است : بی رگ است ، غیور نیست .

• سیلی نقد به از حلوای نسیه : نقد اگرچه کمتر ، از نسیه بهتر .


• حرف ش

• شاخ به شاخ کسی گذاشتن : با قوی تر از خود ، مجادله کردن .

• شاخ و شانه کشیدن : تهدید کردن .

• شاهنامه آخرش خوش است : باید در انتظار پایان کار بود .

• شتر دیدی ، ندیدی : آنچه دیدی ، نادیده انگار .

• شتر سواری و دولا دولا : کار مهم و بزرگ را در نهان نمی توان انجام داد .

• شریک دزد و رفیق قافله : آدم دو رو و منافق .

• شش ماهه به دنیا آمده : در کارها زیاد عجله می کند .

• شکمی از عزا در آوردن : بعد از گرسنگی طولانی ، غذایی گوارا خوردن

• شلم شوربا : بی نظم و ترتیب .

• شمشیرش به ابر می رسد : مقتدر و تواناست .

• شنیدن کی بود مانند دیدن : شنیده ها را نباید باور کرد .

• شورش را در آوردن : زیاده روی و از حد گذشتن .

شیر خشتی مزاج است : با همه کسی می تواند زندگی کند .

• شیر مرغ : چیز نایاب .

• شیره به سر کسی مالیدن : کسی را به ناچیزی خرسند کردن .

• شیری یا روباه : کامروا باز گشته ای یا ناکام ؟


• حرف ص

• صابونش به تن من هم خورده : زیان و آسیبش به من هم رسیده

• صد تا چاقو بسازد ، یکیش دسته ندارد : پیوسته وعده های دروغ میدهد .

• صد تا مثل تو را لب چشمه میبرد ، تشنه بر می گرداند : بسیار مکار و حیله گر است .


• حرف ط

• طوطی وار : گفتاری بی تعقل .

• طوق بر گردن : مطیع و فرمانبردار .


• حرف ظ

• ظاهر و باطنش یکی است : بی ریا و یکدل است .

• ظلم ، عاقبت ندارد : ستمگر به سزای اعمالش میرسد .


• حرف ع

• عاقبتش مثل عاقبت یزید شده است : در آخر عمر ، بدبخت و سیه روزگار شده .

• عجله کار شیطان است : در کارها باید صبور و محتاط بود .

• عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد : با خواست خدا چه بسا که حوادث ناگوار به خیر و صلاح بینجامد .

• عقلش پاره سنگ میبرد : دیوانه است .

• عقل که نیست جان در عذاب است : نادان راه آسان کارها را نمی داند و خود را به سختی می اندازد .

• عقل مردم به چشمشان است : غالب مردم آنچه را که ببینند ، تقلید می کنند .


• حرف ف

• فردا را که دیده است ؟ : دم را غنیمت شمار و خوش باش .

• فردا هم روز خداست : لازم نیست همه کارها را امروز انجام دهید .

• فکر نان کن که خربزه آب است : امور سطحی و کم ارزش را رها کن و به مسائل مهم تر بیندیش .

• فیلش یاد هندوستان کرده : به یاد گذشته ها و خاطراتش افتاده است .


• حرف ق

• قافیه تنگ شدن : کار به تنگنا افتادن .

• قباله کهنه جایی بودن : از ابتدای کار به همه چیز آن آگاه بودن

• قربان بند کیفتم تا پول داری رفیقتم : وصف حال افرادی است که رفاقتشان به مال و ثروت بسته است

• قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود : با قناعت و صرفه جویی می توان به عزت و توانگری رسید .

• قلم در کف دشمن است : آنچه می گوید یا می کند مبتنی بر دشمنی است

• قیمت خون باباش می گوید : خیلی گران می فروشد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۸
طاهره مسجدی ـ دبیر ادبیات(تکمیلی ششم و دبیرستان دوره دوم)

نظرات  (۲)

خانم مسجدی ممنون بابت تمام زحمت هاتون.دوستون دارم عالی بود
۱۷ دی ۹۴ ، ۰۹:۰۰ (T . M) ـ دبیر ادبیات فارسی ، املا ، انشا و نگارش(نوشتاری)

حَلوای لَن ترانی    تا نخوری ندانی

یعنی تا این بلا سرت نیاید نمی فهمی . تا دچار این درد یا این وضع نشوی درک نمی کنی. حلوا خوردن معمولا آدمی را به یاد مراسم ختم کسی می اندازد و حلوای کسی را خوردن یعنی مردن او.

از آنجا که مردم خواندن واژه ی لَن تَرانی را درست در نیافته بودند ؛ هرکسی آن را به گونه ای  خوانش می کرد . یکی تَنتَنانی دیگری به گونه ای دگر . امّا لن ترانی درست است .

لن ترانی اشاره به داستان موسی و قومش در قرآن است که قوم موسی از او می خواهند خدا را به ایشان بنمایاند و هرچه موسی بدیشان می گوید شدنی نیست ؛ همچنان مردم وی پافشاری می کردند .و آیه « لن ترانی یعنی هرگز مرا نخواهی دید » فرود می آید .

{ قالَ رَبِّ أرِنـی أنظُر إلَیکَ . قالَ لَن تَرانی ولکِن انظُرْ إلی الجَبَلِ فَإن استَقَرَّ مَکانَـهُ فَسَوفَ تَرانی .}   143 أعراف

گفت پروردگارا خودت را به من نشان بده . گفت هرگز مرا نخواهی دید ولی به کوه بنگر . اگر در جایش ماند؛ مرا خواهی دید.}

مردم همراه موسی (ع) برای دیدن خدا به سوی کوه راه می افتند که با جلوه گر شدن خدای به کوه آذرخشی می آید و جز موسی همگان نابود می شوند و موسی به درگاه خدا ناله می کند که من چگونه نزد قوم برگردم  و چه بگویم . آیا بگویم همه کشته شدند؟ و ...

پس این زبان زد ( ضرب المثل) ریشه از این داستان دارد .

این زبان زد را وقتی به کار می برند که بخواهند به کسی هشداری دهند و بگویند تو که نمی دانی با انجام این کار چه بر سرت خواهد آمد و چه خواهد شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی