معانی و توضیحات درس به درس کتاب فارسی نهم(دوره ی اوّل دبیرستان) برای سال تحصیلی 1403ـ1402 ویژه ی دانش آموزان عزیزم(طاهره مسجدی ـ دبیر ادبیات، املا، نگارش)
ستایش ـ شاعر: سنایی غزنوی؛ قالب شعر: غزل؛ صفحه 9 فارسی نهم
* ستایش(اسم غیرساده وندی و اسم مصدر⬅ (اسم مصدر: (بُن فعل) + ی حرف میانجی+ ـِ ش = ستایش)
ستایش ـ شاعر: سنایی غزنوی؛ قالب شعر: غزل؛ صفحه 9 فارسی نهم
* ستایش(اسم غیرساده وندی و اسم مصدر⬅ (اسم مصدر: (بُن فعل) + ی حرف میانجی+ ـِ ش = ستایش)
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی/نروم جز به همان ره که توام راه نمایی(خدایی و نمایی«قافیه اند»و ردیف نداریم)
[تعداد جمله:6] معنی: ای خداوند(فرمانروای جهانِ هستی) تنها تو را ستایش می کنم زیرا تو پاک[هستی]
و سزاوار خدایی [هستی] تنها به راهی می روم که تو به من نشان می دهی. (کاملاً مطیع تو هستم)
* مخفّفِ فعل هستی(پاکی، خدایی، راه نمایی) * مخفّف(ره: راه) * که: زیرا(حرف ربط)
* مَلِک: پادشاه؛ جمع آن مُلوک(در اینجا منظور خداوند) * مِلک: زمین متعلّق به شخص؛ جمع آن اَملاک
* مُلک: فرمانروایی، پادشاهی، عظمت؛ جمع مکسّر ندارد. جمع آن مُلک ها * مَلَک: فرشته؛ جمع آن ملائک یا ملائکه * مملکت: کشور، سرزمین، جمع آن مَمالِک * ذکر: یاد کردن، در اینجا یعنی ستایش
* منادا(ملک) * حرف ندا(الف) * مفعول(ذکر) * توام راهنمایی را به دو صورت میشود معنی کرد:
1ـ که تو راهنمایِ من هستی⬅ [* تو: نهاد * راهنما: مسند * ام(من): مضاف الیه * یی: مخفف «هستی»]
2ـ که تو به من راه را نمایی(نشان دهی) ⬅ [* تو: نهاد * ام(من): متمم * راه: مفعول * نمایی: فعل]
* ضمیرگسسته دوم شخص مفرد(تو) * مرجع ضمیر(خداوند) * مسند(پاک، خدا، راه نما) * مفعول(ذکر)
* متمّم و ضمیر پیوسته اوّل شخص مفرد آمده است(اَم = راه را به من ⬅ در توام) * مضاف الیه(توام)
* گروه اسمی(همان ره) * هسته(ره) * وابسته پیشین؛ صفت اشاره(همان) * فعل مضارع منفی(نروم)
* مضاف الیه و متمّم(اَم = توام راه نمایی⬅راهنمای من) آرایه: تلمیح(مصراع اوّل به آیه قرآن «الحمدلله ربّ العالمین» و مصراع دوم به آیه: اهدنا الصراط المستقیم، صراط الّذین انعمت علیهم) * مَلِک(استعاره از خداوند)
* مراعات نظیر(ملکا، ذکر، خدا) و (ره، راهنمایی) * واج آرایی(صامت ک و مصوت آ و ی ) * تکرار(تو)
ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی یا حکیم سنایی: شاعر و عارف قرن 5 و 6 هجری بود. از بزرگترین صوفیان و شاعران قصیدهگو و مثنویسرای زبان پارسی است که برخی معتقدند که او برای نخستین بار عرفان را به صورت جدی وارد شعر فارسی کرد. آثارش: دیوان اشعار، حدیقة الحقیقه، سیرالعباد الی المعاد، کارنامه ی بلخ، طریق التحقیق.
شعر «به نام خداوند جان و خرد» از کتاب: شاهنامه ـ شاعر: فردوسی؛ قالب شعر: مثنوی؛ صفحه 10 فارسی نهم
1ـ به نام خداوندِ جان و خرد/کَزین برتر اندیشه، برنگذرد(خرد و برنگذرد«قافیه» و ردیف نداریم) [تعدادجمله:3] معنی: به
نام خداوندی[آغاز می کنم، شروع می کنم] که آفریننده ی روح و اندیشه ی انسان[است] زیرا فکر انسان، فراتر
از نمی تواند برود.(به ذهن و اندیشه ی انسان سخنی بالاتر از این خُطُور نمی کند که سخنش را با نام خدایی
آغاز کند که به انسان جان و خرد بخشیده است) * انسان ها بیشتر از این نمی توانند، عظمت و حقیقت خداوند
را درک کنند. * خدا: امروزه یعنی پروردگار اما در قدیم به معنیِ صاحب و مالک چیزی؛ هنوز هم در واژه ی
ناخدا و کدخدا این اصطلاح می آید. ناخدا به معنی صاحب ناو(کِشتی بان) است که به مرور زمان(و) در ناو خدا حذف شد و به ناخدا تبدیل شد. کدخدا یعنی خداوند دهکده(از زمان سعدی به بعد خداوند در معنیِ پروردگار)
* خرد: عقل، دانایی، اندیشه، فکر * برگذشتن: عبور کردن، بالاتر رفتن * فعل غیرساده پیشوندی(برنگذرد)
* نهاد(اندیشه در مصراع دوم نهاد) * صفت تفضیلی(برتر) * گروه اسمی(خداوند جان و خرد) * هسته(خداوند)
* وابسته پسین؛ مضاف الیه(جان) * واو عطف(واو) * معطوف(خرد) * مخفّف(کزین: که از این)
آرایه: مراعات نظیر(جان، خرد، اندیشه) * ایهام(خداوند: 1ـ آفریننده 2ـ وند در خداوند دو معنا دارد. اگر در
معنی الله به کار رود وند مفهوم توصیف دارد و اگر در معنی صاحب به کار رود در معنی شباهت است)
2ـ خداوندِ نام و خداوندِ جای/خداوندِ روزی دهِ رهنمای(جای و رهنمای«قافیه اند» و ردیف نداریم) [تعدادجمله:2]
معنی: خداوندی که صاحب نام ها و مکان ها[است] خدایی که روزی دهنده و هدایت کننده ی آن هاست.
* نام: اسامی انسانها و تمام موجودات * خداوندِ جای: برای خدا، جا و مکان متصوّر نیست.
* جای: مکان * خدا: پروردگار، صاحب، دارنده * ترکیب وصفی(خداوندِ روزی ده، خداوند رهنمای)
آرایه: تکرار(خداوند) * رهنمای(تلمیح به «والله یَهدی مَن یشاء» هدایتگری خداوند) * روزی ده(تلمیح به «هُوَ الرزّاق» رزّاق بودن خداوند) * خداوند نام(تلمیح به 1ـ دعای«جوشن کبیر» که در آن جا هزار و یک اسم و صفت الهی آمده 2ـ حدیثِ «إنَّ للّه تِسعَه و تِسعینَ إسماً» که نود و نه مورد اسم و صفت الهی آمده)
* واج آرایی(صامت خ و ن )
3ـ خداوندِ کیوان و گَردان سپهر/فروزنده ی ماه و ناهید و مهر(سپهرو مهر«قافیه اند» و ردیف نداریم) [تعدادجمله:2]
معنی: خداوند صاحب سیاره ی کیوان و آسمان گردنده [است] و روشنی بخش ماه و زهره و خورشید [است]
* افلاک هفتگانه(قمر، عطارد، ناهید، خورشید، مریخ، مشتری، زحل) * ناهید: زهره، از افلاک هفتگانه *کیوان: زحل، نام یکی از افلاک هفتگانه است.(کی+ وان=پاسبان فلک) * مِهر: خورشید، از افلاک هفتگانه
* گردانْ سپهر به معنی آسمان گردنده و چرخان است. مردم در روزگاران گذشته از روی حرکت ستارگان
در آسمان فکر می کردند که آسمان همیشه در حال چرخش است. * فروزنده: روشن کننده
* ترکیب وصفی مقلوب(گَردان سپهر) * سه بار واو عطف(واو در هر دو مصراع)
آرایه: مراعات نظیر(کیوان، سپهر، ماه، ناهید، مهر) * مهر(نماد «حقیقت» درآیین میترائیسم بوده است)
4ـ به بینندگان،آفریننده را/ نبینی، مَرَنجان دو بیننده را(آفریننده و بیننده«قافیه»و دو واژه ی«را»ردیف) [تعدادجمله:2] معنی: با چشمان و وجود جسمانی و مادّی نمی توان خدا را درک کرد پس برای این کار بیهوده به چشمانت زحمت مده. * بیننده: چشم * بینندگان: جمعِ بیننده، چشمان * دو بیننده: دو چشم * متمّم(بینندگان)
* ترکیب وصفی و گروه مفعولی(دو بیننده) * هسته مفعول(بیننده) * وابسته پیشین؛ صفت شمارشی(دو)
* مفعول(آفریننده) * مرنجان: اذیت نکن(فعل امر منفی یا نهی) * فعل مضارع منفی دوم شخص مفرد(نبینی)
آرایه: واج آرایی(صامت ن ) * تلمیح(به آیه: لا تُدرِکهُ الاَبصار و هُو یُدرِکُ الابصارُ: چشم ها او را نمیبینند؛
ولی او همه چشم ها را میبیند.⬅ اعتقاد شیعیان نمیتوان خدا را به چشم سر و وجود مادی درک کرد و دید)
5ـ نیابد بدو نیز ، اندیشه راه/که او برتر از نام و از جایگاه (راه وجایگاه«قافیه اند»و ردیف نداریم) [تعدادجمله:2] معنی: فکر و اندیشه آدمی نمی تواند آنگونه که شایسته ی خداوند است او را بشناسد چون ذات پروردگار فراتر از نام ها
و مکان ها[است] * مفهوم: نامحدود در محدود نمی گنجد. انسان ها نمی توانند عظمت خداوند را درک کنند. (سعدی این مفهوم را در بیتی آورده: بشر ماورایِ جلالش نیافت/ بَصَر منتهایِ جمالش نیافت) * جایگاه: مکان
* برتر: بالاتر * مخفّف(بدو: به او) * بدو: به او(حرف اضافه + متمّم) * نهاد جمله اوّل(اندیشه)
* نهادجمله دوم(او در مصراع دوم) * گروه مسندی(برتر از نام و از جایگاه) * هسته مسند(برتر) * فعل منفی(نیابد) * حرف اضافه(از) * متمّم(نام، جایگاه) * حرف ربط(نیز، که)
آرایه: نیابد بدو نیز اندیشه راه(تلمیح به حدیثِ پیامبر(ص) ما عرفناک حق معرفتک آنگونه که شایسته توست تو را نشناخته ایم) * راه نیافتن اندیشه(کنایه از درک نکردن اندیشه و خرد، ناتوانی و سردرگمی، نشناختن)
6ـ ستودن نداند کس او را چو هست/میان بندگی را ببایَدت بست(هست و بست « قافیه اند»و ردیف نداریم)
[تعدادجمله:3] معنی: هیچ کس نمی تواند خداوند متعال را آن گونه که شایسته ی درگاه اوست، ستایش کند پس تو بایدکمر بندگی و اطاعت از او(خداوند) را به میان بندی و در بندگی و عبادت او تلاش کنی.
* مفهوم: وظیفه ی ما میان ما و خدا، فقط «بندگی» است. * ستودن: ستایش کردن(مصدر) * میان: کمر
* نداند: نمیتواند(دانستن در قدیم به معنای توانستن نیز به کار میرفته است) * فعل منفی(نداند)
* ببایدت: بر تو لازم است، ت ضمیر پیوسته دوم شخص مفرد است. در خواندن این واژه دقت شود که به خاطر حفظ آهنگ و ریتم شعر، حرف «د» خوانده نشود. (به صورت «ببایَت» بخوانید) * نهاد(کَس)
آرایه: میان بستن(کنایه از آماده شدن برای انجام کاری) * میان، بندگی را ببایدت بست(کنایه از آماده شدن برای بندگی خدا) * واج آرایی(صامت ب ) * جناس ناهمسان اختلافی درحرف اوّل(بست، هست)
7ـ توانا بود هر که دانا بود/ز دانش دل پیر برنا بود (دانا و برنا «قافیه اند» و دو واژه ی« بود» ردیف) [تعدادجمله:3] معنی: هرکس دانش کسب کند در زندگی موفق است. به وسیله ی دانش، دل انسان پیر، جوان می شود.
* مفهوم: هرکس دانا باشد، توانایی انجام کارها را دارد. * مخفّف(زِ: از) * حرف اضافه(ز) * متمّم(دانش)
* نهادجمله اوّل و دوم(هر که) * نهادجمله سوم(دلِ پیر) * مسند(توانا، دانا، بُرنا) * فعل اسنادی(بود)
* هرکه: هرکسی که(هر: همیشه صفت مبهم است) * صفت جانشین اسم(پیر) منظور[انسان] پیر بوده است.
* بُرنا: جوان آرایه: تضاد(بُرنا و پیر)
حکیم ابوالقاسم فردوسی(411ـ 329): شاعر معروف دوره ی غزنویان(اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم
411ـ 329) در ایران روز 25 اردیبهشت، روز بزرگداشت فردوسی است. اثر معروف شاهنامه(نامه ی باستان)
را به نظم درآورد. وقایع کتاب شاهنامه سه دوره است: 1) دوره نخستین و اساطیری: آغاز تمدّن بشری و ظهور کشاورزی و آموختن رسم و راه فراهم آوردن خوراک و پوشاک و بافتن و ساختن و داستان ضحّاک و قیام کاوه
و فریدون، با شتاب می گذرد.2) دوره پهلوانی: پیدا شدن سام و زال و رستم و عصر کیکاووس و کیخسرو و
جنگ های بسیارِایران و توران(دلاوری های رستم در این دوره بود)3) دوره تاریخی: با روی کار آمدن«بهمن»
که به نام اردشیر هم خوانده می شود آغاز می شود و حوادث دوره ی اشکانی و ساسانی در این دوره مطابقت
دارد و شاهنامه با حمله ی تازیان(اعراب در زمان عمر) به ایران پایان می پذیرد.
ـ بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
ـ برافراشتم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گَزَند (حکیم ابوالقاسم فردوسی)
بیتِ آغازِ فصل اوّل(زیبایی آفرینش) ـ شاعر: امام خمینی(قُدِّسَ سِرُّهُ)؛ صفحه 11 فارسی نهم
دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را/نیست گوشی که همی نشنودآوای تو را (زیبای و آوای«قافیه» و تو را «ردیف»)
[تعدادجمله:4] معنی: چشمی وجود ندارد که چهره ی زیبای تو را نبیند و هیچ گوشی وجود ندارد که صدای تو را نشنود. * مفهوم: به هرطرف که روکنی خدا را می بینی به شرطی که خوب ببینیم و خوب بشنویم.
تمام دنیا جلوه های خداوند هستند. آثار و نشانه های تو قابلِ درک و شناخت هستند. * صدا: آوا
* نیست: وجود ندارد(فعل غیراسنادی یا خاص) * شکل قدیم فعل ماضی استمراری منفی(همی نشنود)
آرایه: تناسب(دیده، رخ، گوش)
امام خمینی(قُدِّسَ سِرُّهُ)؛ در سال 1281هجری شمسی در خمین به دنیا آمد. مقدمات علوم را در زادگاه خود آموخت و علوم اسلامی را نزد(پیش) استادانی چون حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی فراگرفت. امام در سال 1341 مبارزه ی خود را در مقابل شاه و بیگانگان آغاز کرد و در 15 خرداد 1342 دستگیر و زندانی شد و سپس به ترکیه و نجف تبعید گردید. ایشان تا سال 1357 در حوزه ی علمیه ی نجف به تدریس، تألیف کتاب و مبارزه با شاه و کشورهای استعمارگر پرداخت. در همین سال انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید. امام سرانجام در شب چهاردهم خرداد ماه 1368 درگذشت.
درس اوّل(آفرینش همه تنبیه خداوند دل است) از کتاب: کلیّات سعدی، بخش قصاید ـ شاعر: سعدی؛ قالب شعر: قصیده؛ صفحه 12 و13 فارسی نهم
سعدی(مُشرف الدّین یا مُصلح الدّین): نویسنده و شاعر قرن7 * کلیّات سعدی(در یک جلد): کُل آثار سعدی است.
* در ایران روز یکم اردیبهشت ماه روز بزرگداشت سعدی است. * سعدی در شیراز به کسب علم پرداخت و
سپس به بغداد رفت و در مدارس نظامیّه ی بغداد به تحصیل مشغول شد. آثار: بوستان، گلستان، غزلیات، قصاید(فارسی و عربی)، قطعات، رُباعیات، ترجیعات، مفردات، اشعار عربی، مجالس خَمسه و ...
* کتاب(بوستان یا سعدی نامه) ⬅ در سال655 در دَه باب؛ به نظم(قالب: مثنوی؛ موضوع: حکمت، اخلاق و تربیت) و بر وزن شاهنامه ی فردوسی سروده شد. دَه باب(فصل)کتاب بوستان:1) عدل2) احسان3) عشق 4) تواضع 5) رضا 6) ذکر 7) تربیت 8) شُکر 9) توبه 10) مناجات و ختم کتاب
* کتاب(گلستان) ⬅ در سال656 در 1مقدمه و 8باب؛ به نثر آمیخته به نظم(نوع نثر: مسجُع و فنّی) نگارش یافت. * 8باب(فصل)کتاب گلستان: 1) سیرت پادشاهان2) اخلاق درویشان3) فضیلت قناعت4) فواید خاموشی
5) عشق و جوانی6) ضعف و پیری7) تأثیر تربیت 8) آداب صحبت
* کتاب های تقلیدی از گلستان(به شیوه ی گلستان نوشته شده): روضه خُلد(18باب) اثر مَجدِخوافی (قرن8)، بهارستان(8روضه یا باب و یک مقدمه و یک خاتمه) اثر جامی(قرن9)، مُنشَآت اثر قائم مقام فراهانی(دوره قاجار)، پریشان اثر قاآنی شیرازی(دوره قاجار)
قالب شعر«قصیده»است. واژگانِ قافیه عبارتند از: «لیل و نهار، بهار، اقرار، دیوار، اَسرار، بردار، بیدار، خار، انار، نهار، هزار، شُکرگزار، کج رفتار» و «ردیف» ندارریم.
1ـ بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار/خوش بوَد دامنِ صحرا و تماشای بهار [تعدادجمله:2] معنی: صبح زود که هنوز هوا کاملاً روشن نشده است و شب و روز با هم فرقی ندارند رفتن به دامن صحرا و تماشای بهار بسیارخوب است.
* در قدیم دو فصل بود: بهار و خزان(فصل بهار از 20 اسفند تا 20 شهریور بوده معادلِ همان بهار و تابستان امروزی و فصل خزان از 20 شهریور تا 20 اسفند بوده معادلِ همان پاییز و زمستان امروزی) * لیل: شب * نهار: روز * بامداد: صبح زود * بود: باشد * تفاوت نکردن لیل و نهار: اشاره به مساوی(برابر) بودن طول شب و روز در سال دارد که دو بار اتّفاق می افتد:1ـ در آغاز بهار 2ـ در ابتدای پاییز * صحرا: دشت
* قیدزمان(بامدادی) * نهادجمله اوّل(لیل و نهار) * گروه نهادی در جمله دوم(دامن صحرا و تماشای بهار)
* گروه اسمی(دامنِ صحرا) * هسته نهاد(دامنِ) * وابسته پسین؛ مضاف الیه(صحرا) * مسند(خوش)
* فعل مضارع اخباری(نکند = نمیکند) * واو عطف(واو در هر دو مصراع) * گروه معطوفی(تماشایِ بهار)
* معطوف(نهار) * زِ(مخفّف از) آرایه: دو تناسب(بامداد، لیل، نهار) و (صحرا، بهار) * تضاد(لیل و نهار)
* جناس ناهمسان اختلافی درحرف اوّل(بهار، نهار)
2ـ آفرینش همه تنبیهِ خداوندِ دل است/دل، ندارد که ندارد به خداوند اِقرار [تعدادجمله:3] معنی: آفرینش و آفریده های آن مایه ی بیداری انسانِ آگاه است و کسی که به وجود خداوند اعتراف نکند، ذوق و احساسی ندارد.
* دل در مصراع دوم: احساس و عاطفه * خداوندِ دل: صاحبدل، انسان عارف * آفرینش: آفریده های جهان
* تنبیه: آگاهی، آگاه کردن * اِقرار: اعتراف * نهاد(آفرینش) * بدل(همه) * گروه مسندی(تنبیه خداوند دل)
* هسته مسند(تنبیه) * وابسته پسین؛ مضاف الیه(خداوند) * وابسته پسین؛ مضاف الیهِ مضاف الیه(خداوند) * مضاف الیه(دل در مصراع اوّل) * مفعول(دل در مصراع دوم) * متمّم(خداوند در مصراع دوم) * مفعول(اقرار) * واژه غیرساده از نوع وندی(آفرینش: آفرین + ـِ ش) * ضمیر مبهم(که در مصراع دوم به معنی کسی که)
آرایه: جناس همسان(خداوند در مصراع اوّل یعنی صاحب، دارنده و در مصراع دوم به معنی پروردگار، خالق)
* جناس ناهمسان اختلافی در حرف اوّل(که و به) * دل(مجاز از انسان) * واج آرایی(صامت د و ن )
* تکرار(خداوند)
3ـ این همه نقشِ عجب، بر در و دیوار وجود/ هرکـه فکرت نکند، نقش بـُوَد بـر دیوار [تعدادجمله:3] معنی: این همه نقشها و پدیدههای عجیب که در جهان هستی [وجود دارند] هرکس به آفریننده ی اینها فکر نکند، مانند عکسی بر روی دیوار، بی جان و بدون درک و احساس است. * وجود: هستی * عجب: عجیب و شگفت(صفت بیانی)
* فکرت: فکر، اندیشه، تفکّر * ت در فکرت: از خود واژه است که نشانه ی مؤنث(زن) بودنِ واژه است و ضمیر پیوسته نیست. نویسندگان ایرانی در قدیم به پیروی از دستور زبان عربی، به آخرِ برخی از واژگان فارسی ت اضافه می کردندکه امروزه در زبان فارسی مذکر و مؤنث کاربردی ندارد. (در عربی: هر واژه یا مذکر است یا مؤنث و هرکدام یا حقیقی هستندیا مَجازی) * دیوارِ وجود(ترکیب اضافی) * نقشِ عجب(ترکیب وصفی)
آرایه: تضاد و تناسب(در، دیوار) * اضافه تشبیهی(دیوارِ وجود) * تشبیه(انسان بی فکر به نقّاشی روی دیوار) * نقش بر دیوار بودن(کنایه از نداشتن احساس) * تکرار(نقش، دیوار) * جناس ناهمسان اختلافی(بر، در
4ـ کوه و دریـا و درختان، همه درتسبیح اند/ نه همه مستمعی، فهم کند این اَسرار [تعدادجمله:2] معنی: کوه و دریا و درختان خدا را به پاکی یاد میکنند ولی هر شنوندهای این رازها را نمیفهمد. * تسبیح: خدا را به پاکی یاد کردن
* مُستَمع: شنونده * اسرار: ج سِر، رازها * نهادجمله اوّل(کوه و دریا و درختان) * نهادجمله دوم(مستمع)
* گروه مفعولی(این اسرار) * هسته ی مفعول(اسرار) * وابسته پیشین؛ از نوعِ صفت اشاره(این)
* نه کند: نمی کند(ویژگی دستور زبانِ قدیم: نه + فعل مثبت = فعل منفی) * قیدتأکید(همه در مصراع اوّل) * صفت مبهم و وابسته پیشین(همه در مصراع دوم) آرایه: مراعات نظیر یا تناسب(کوه، دریا، درختان)
تلمیح(کل بیت اشاره دارد به آیه: یُسَبِّحُ لِلّه ما فی السَماوات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمان ها و زمین است خدا را تسبیح می گوید) و (اشاره به آیه: و اِن مِن شیء اِلّا یُسبِّحُ بحَمدِه؛ هیچ موجودى نیست جز آنکه تسبیح و حمد او مىگوید) * تشخیص(کوه و دریا و درختان در حال ستایش هستند)
5ـ خبرت هست که مرغان سحر می گویند:/آخَر ای خفته، سَر از خوابِ جهالت، بردار؟[تعدادجمله:4]معنی: آیا خبر داری پرندگانی که پرندگان سحری به هنگام صبح می گویند: ای انسان غافل، از بی خبری و نادانی رها شو.
* مرغان: پرندگان * مرغ سحر: بلبل * خفته: خوابیده(در اینجا غافل و بی خبر) * خبرت هست: آیا خبرداری
* جهالت: نادانی * ضمیرپیوسته دوم شخص مفرد(ـَ ت در خبرت) * نهاد در جمله اوّل(ـَ ت در خبرت)
* گروه نهادی در جمله دوم(مرغانِ سحر) * حرف ندا(ای) * منادا(خفته) * نهاد جمله چهارم[تو] محذوف
* هسته نهاد(مرغ) * وابسته پسین؛ نشانه های جمع(ان در مرغان) * وابسته پسین از نوع مضاف الیه(سحر) * گروه متمّمی و ترکیب اضافی(خوابِ جهالت) * هسته متمّم(خواب) * وابسته پسین؛ مضاف الیه(جهالت)
* مفعول(سر) آرایه: اضافه تشبیهی(خوابِ جهالت) * جناس ناهمسان افزایشی درحرف وسط(سر و سحر)
* واج آرایی(صامت س ) * تشخیص(مرغان سحر می گویند) * مراعات نظیر یا تناسب(خواب، خفته، سحر)
* سر از خواب برداشتن(کنایه از آگاهی و بیداری) * خروس(نمادِ بیداری) خاقانی خروس را خطیبِ سحر گوید. * خیّام مرغِ سحری(مرغِ سحر هم خروس و هم بلبل را گویند) * مرغِ سحری(مجازاً همه ی پرندگان)
6ـ تا کِی آخِر چو بنفشه، سَر غفلت در پیش؟/ حیف باشد که تو در خوابی و نرگس، بیدار [تعدادجمله:4] معنی: تا کی مانند بنفشه در غفلت و ناآگاهی به سر [میبری؟] حیف است که تو در خواب [باشی] و نرگس بیدار [باشد]
* چو: چون، مانند، مثل(حرف اضافه) * بنفشه: نام گل(متمّم) * غفلت: بیخبری * حیف: افسوس، دریغ
آرایه: دو تشخیص(سر غفلت در پیش داشتنِ بنفشه و بیدار بودن نرگس) * مراعات نظیر(بنفشه، نرگس)
* جناس ناهمسان اختلافی در حرف اوّل(در و سر) * تشبیه(شباهت تو به بنفشه) * تضاد(خواب، بیدار)
* تشخیص(گل نرگس بیدار) * سر غفلت در پیش داشتن(کنایه از غافل بودن، بیخبری) * گل بنفشه(نماد غفلت و بی خبری) و گل نرگس(نماد بیداری و آگاهی) * در ادبیات کهن ما «گل نرگس» نماد چشمان باز و بیدار و زیباست و «گل بنفشه» به دلیل ساقه ی خمیده اش مثل انسانی سر به زیر انداخته و قادر به دیدن نیست گل بنفشه مثل انسان در حال تعظیم نیز در اشعار آمده است.
7ـ که تواند که دهد میوه ی اَلوان از چوب؟/ یا که داند که برآرد گُلِ صد برگ از خار؟ [تعدادجمله:4]معنی: هیچ کس
جز خداوند نمیتواند از چوب خشکِ درخت، میوههای رنگارنگ برویاند؟ و کسی جز خدا نمی تواند از خار، گلهای زیبا را پدید آورد؟ * الوان: ج لون، رنگ ها(جمع مکسّر) * گل صد برگ: نوعی گل سرخ
* صفت بیانی مرکّب(صدبرگ) * چوب: در اینجا یعنی درخت * داند: میتواند(فعل مضارع اخباری)
* گروه مفعولی و ترکیب وصفی(میوه ی الوان) * هسته مفعول(میوه) * وابسته پسین؛ صفت بیانی(الوان)
* استفهام انکاری(در هر دو مصراع: با طرح این سوال می خواهد تأکید کند که هیچ کس نمی تواند از چوب خشک، میوه های رنگارنگ و از خار، گل های زیبا به وجود آورد) آرایه: تضاد(گل، خار) * تکرار(که)
* چوب(مجازاً درخت) * مراعات نظیر(گل، برگ، میوه، خار) * مبالغه(گل صد برگ: گلی دارای صد برگ)
8ـ عقل، حیران شود از خوشه ی زرّین عِنَب/ فهم، عاجز شود از حُقّه ی یاقوتِ انار [تعدادجمله:4]معنی: عقل انسان از دیدن خوشه ی طلایی انگور، حیرتزده و متعجب می شود. فهم و درک آدمی از شناخت زیبایی و چگونگیِ در کنار هم قرار گرفتن دانه های انار، ناتوان میگردد. * عِنَب: انگور * حیران: حیرتزده، سرگردان
* حُقّه: ظرف کوچک که جواهردر آن نگه دارند. * یاقوت: سنگی قیمتی به رنگ های سرخ زرد و کبود
* زرین: طلایی * نهادجمله اوّل(عقل) * نهادجمله دوم(فهم) * فعل اسنادی(شود) * مسند(حیران، عاجز)
* گروه متمّمی(خوشه ی زرّین عنب) * هسته ی متمّم(خوشه) * وابسته پسین؛ صفت نسبی(زرّین)
* وابسته پسین؛ مضاف الیه(عنب) * گروه متمّمی(حقّه ی یاقوت انار) * هسته ی متمّم(حقّه)
* وابسته پسین؛ مضاف الیه(یاقوت) * وابسته پسین؛ مضاف الیهِ مضاف الیه(انار) آرایه: تشخیص(حیران شدن عقل، عاجز بودن فهم) * سه مراعات نظیر یا تناسب(عنب، انار)، (عقل، فهم)، (زرّین، یاقوت)
* اضافه ی تشبیهی(حقّه یِ یاقوت انار⬅ دانه های انار به کیسه ای پُر از یاقوت تشبیه شده است)
9ـ پاک و بی عیب خدایی که به تقدیرِ عزیز/ ماه و خورشید مُسَخّر کند و لیل و نهار [تعدادجمله:1]معنی: خداوند پاک و
بی عیب با فرمان استوارش، ماه و خورشید و شب و روز را رام و مطیع خود کرده است.
* تقدیر: فرمان خدا، سرنوشت * تقدیرِ عزیز: فرمانِ استوار و محکم، مشیّت محکم * عزیز: ارجمند، گرامی
* مُسَخَّر: رام کردن، مطیع کردن، در اختیارگرفتن آرایه: تضاد(لیل و نهار) * مراعات نظیر(ماه و خورشید)
*تلمیح(کل بیت به آیات قرآن⬅ آیه ۳۳ سوره ابراهیم: و سخّر لکم الشّمس و القمر)
10ـ تا قیامت سخن اَندر کرم و رحمت او/ همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار [تعدادجمله:2]معنی: تا هنگام قیامت همه ی مردم درباره ی بخشش و رحمت خداوند سخن میگویند ولی همه ی اینها به اندازه ی شکرگزاریِ یکی از
هزاران رحمت او نمیشود. (در قدیم سقفِ اعداد هزار بوده که به آن عدد کِثرَت می گفتند) * مخفّف(زِ: از)
* قیامت: رستاخیز * کرم: بخشش * گفته نیاید: گفته نمیشود. * شکل قدیم حرف اضافه در(اندر)
* نهادجمله اوّل(همه) * نهادجمله دوم(یکی) * حرف اضافه(تا، اندر، ز) * متمّم(قیامت، هزار)
* گروه متمّمی(کرم و رحمتِ او) * هسته ی متمّم(کرم) * واو عطف(واو ⬅ کرم و رحمتِ او)
* معطوف(رحمتِ او) * مفعول(سخن) * هسته معطوف(رحمت) * وابسته پسین؛ مضاف الیه(او)
آرایه: تناسب و تضاد(یک، هزار) * تضاد(یکی، هزار)
11ـ نعمتت بار خدایا، ز عدد بیرون است/ شُـــکــرِ اِنعام تو هرگز نکند شُـــکـرگزار [تعدادجمله:2]معنی: ای خدا، نعمت های تو
غیر قابل شمارش است و انسان شکرگزار هرگز نمیتواند شکر همه ی نعمتهای تو را به جای آورد.
* بار: از بارء عربی یعنی آفریننده، صانع(باری: کسی که ابتدا خَلق می کند) * بار خدایا: ای خدای بزرگ
* اِنعام: بخشیدن، هدیه دادن(اَنعام به معنی چارپایان) * عدد: شمار * مخفّف(زِ: از) * قید نفی(هرگز)
* ترکیب اضافی(نعمتت) آرایه: تناسب(نعمت، شکر، اِنعام، شکرگزار) * ز عدد بیرون بودن(کنایه از
بی شمار بودن) و (تلمیح به آیه ۱۸ سوره نحل؛ و اِن تَعدّوا نعمتَ الله لا تحصوها: اگر بخواهید نعمتهای خدا را شمارش کنید، هرگز نمی توانید همه ی آن ها را به شمار بیاورید)
12ـ سعدیا، راست رُوان گوی سعادت بُردند/ راستی کن که به منزل نرسد، کج رفتار [تعدادجمله:4]معنی: ای سعدی، انسان های راستکردار به خوشبختی رسیدند. تو نیز راستی پیشه کن زیرا انسان کج رفتار به مقصد نمیرسد.
* گوی: توپ کوچک * گوی بردن: برنده شدن * راسترو: درستکار * کجرفتار: گمراه * تخلّص(سعدی)
* واژه ی غیرساده از نوع مرکّب(راست روان: راست +رو ⬅ ان: نشانه ی جمع است و از نوع وندهای تصریفی می باشد نه وند اشتقاقی پس در ساختمان اسم دخالتی ندارد) * منادا(سعدی) * حرف ندا(الف در سعدیا)
* متمّم(منزل) * نرسد: نمی رسد(فعل مضارع اخباری منفی سوم شخص مفرد) * نهادجمله دوم(راست روان) * نهادجمله سوم[تو] محذوف * نهادجمله چهارم و صفت جانشین اسم(کج رفتار: منظور انسان کج رفتار)
* واژه از نوع وندی مرکّب(کج رفتار: کج + رفت + ار) * گروه مفعولی و ترکیب اضافی(گویِ سعادت)
* هسته ی مفعول(گوی) * وابسته پسین؛ مضاف الیه(سعادت) آرایه: گوی چیزی بردن(کنایه از دست یافتن، سبقت گرفتن، موفّق و برنده شدن) * اضافه تشبیهی(گوی سعادت) * واج آرایی(صامت س )
* کج رفتار(کنایه از انسان های بدرفتار) * راست رُوان(کنایه از انسان های درست کار)
* جناس ناهمسان اختلافی در حرف اوّل(که، به) * تضاد(راسترو، کجرفتار)
خودارزیابی؛ درس اوّل «آفرینش همه تنبیه خداوند دل است» صفحه 14 کتاب فارسی نهم
1ـ چند نمونه از جلوههای زیبایی آفرینش و نعمتهای خدا را در درس، بیابید و بیان کنید. میوه های
رنگارنگ، گل صد برگ، خوشه ی زرین عنب، حقه ی یاقوت انار، فصل بهار⬅ عقل حیران شود از خوشه ی زریـن عِنَب/ فهم، عاجز شـود از حقه ی یاقوت انار ـ که تواند که دهد میوه ی اَلوان از چوب؟/ یا که داند که
بر آرد گل صد برگ از خار؟ ـ پاک و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز/ ماه و خورشید مُسَخر کند و لیل و نهار
۲ـ مفهوم آیه ۴۴ سوره اِسراء «آسمانهای هفتگانه و زمین و هر موجودی که در آنهاست، او را میستایند.» با کدام بیت درس، تناسب دارد؟ کوه و دریا و درختان، همه در تسبیح اند/ نه همه مستمعی، فهم کند این اَسرار: یعنی چیزی در جهان نیست، مگر آنکه خدا را تسبیح کند و به پاکی بستاید، لیکن شما تسبیح آنها را نمیفهمید.
۳ـ پیام بیت پایانی شعر را توضیح دهید. راست گویی و کردار راست باعث خوشبختی و آرامش انسان و دروغ گفتن باعث شکست و ناکامی می شود.